بهترین لحظات دنیای بازی، آنهایی هستند که حتی بعد از اتمام بازی و نمایش تیتراژ هم در ذهنمان باقی میمانند. مبارزاتی که تقریباً غیرممکن به نظر میرسند، مناظر خیره کننده و گسترده، دیدارهای صمیمی با شخصیتهای دیگر، یا اوجهای پرتنش داستانی، اینها همان لحظاتی هستند که واقعاً ما را تحت تأثیر قرار میدهند.
چه از طریق عزم و مهارت خودمان باشد و چه روایت هنرمندانه بازی، بازیها قدرتی بیچون و چرا دارند که ما را تحت تأثیر قرار دهند، شگفت زده کنند و حس های عمیق عاطفی در ما ایجاد کنند. بعضی از این لحظات با مرگ های شوکه کننده در بازیها هم پوشانی دارند و در بازی هایی با داستانهای بینظیر هم دیده میشوند، اما همیشه لازم نیست که لحظه ای اشک برانگیز باشد.
گاهی اوقات شما در حال شادی و فریاد زدن هستید یا با عجله آنلاین میشوید تا ببینید دیگران درباره آنچه اتفاق افتاده چه نظری دارند، و نظریه ها و تحلیل ها را با هم به اشتراک میگذارید. در بخش کامنت ها به ما بگویید اگر لحظه ای را جا انداخته ایم!
لازم به ذکر است که بعضی از این لحظات ممکن است اسپویلر بازی باشند، پس با احتیاط بخوانید. بهترین مقالات بازی ها و ویدیو گیمینگ را از پلیفای بخوانید.

Black Myth Wukong: مبارزه با چهار پادشاه آسمانی
همیشه خوشایند است وقتی یک بازی پیروزی هایتان را با دستاوردها، پاداشهای مخفی یا ارتقاها جشن میگیرد. بازی Black Myth Wukong یکی از زیباترین مبارزات بصری اش را بهعنوان جشن پیروزی بعد از شکست آخرین باس در کوه می نگه داشته است و شما را با پادشاهان عظیم شمال، شرق، جنوب و غرب آشنا میکند.
پاداش این مبارزه از چالش خودِ چهار پادشاه آسمانی نمیآید، بازی میداند شما به اندازه کافی جنگیدهاید، بلکه از جذابیت سینمایی این خدایان غول پیکر در میان مه و دود نشأت میگیرد. اگر چیزی قرار است شما را حس کنید که در سطح خدایان هستید، این همان است.
Black Myth Wukong از قبل هم یک بازی زیباست و یکی از بهترین بازی هایی است که میتوانید با ردیابی پرتو (ray-tracing) تجربه کنید، اما ابعاد عظیم این شخصیت ها و جزئیات طراحی شان است که مبارزه را حماسی جلوه میدهد.
برای رسیدن به این مبارزه، بازیکنان باید فصل شش را کامل کنند، آخرین باس را شکست دهند، از منوی اصلی دوباره وارد شوند و سپس به سمت Pagoda بزرگ بازگردند.
یک نکته اضافه هم وجود دارد: مبارزه مخفی با باس غول آسا در Black Myth Wukong باعث میشود طرفداران داستان و افسانه های بازی را بیشتر حدس و گمان کنند. آیا این موجودات عظیم در واقع توهمی بیش نبودند؟ شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد شاید همینطور بوده اند…
Hades: پایان واقعی
اگر یکبار بازی Hades را تجربه کرده باشید، شاید از دست دادن این پایان قابل بخشش باشد. در واقع، ممکن است نه بار از دنیای زیرین فرار کنید و حتی هرگز پایان «واقعی» را نبینید. اما بازی کردن آن واقعاً یک تجربه زیباست، چون پایانبندی کامل را به ما ارائه میدهد و فرصتی است تا پاداش های جمع آوری اطلاعات و دوستی با شخصیت های متنوع این دنیای اسطوره ای را دریافت کنیم.
برای دیدن پایان واقعی Hades، باید ده بار صعود خود از دنیای زیرین را کامل کنید. Zagreus باید تمام دیالوگ های Persephone را تمام کند، و در آن نقطه او موافقت میکند که به دنیای زیرین بازگردد و خانواده شما دوباره متحد میشود.
در اپیلوگ، یک دستاورد بزرگ رخ میدهد که همه شخصیت های بازی را گرد هم میآورد، لحظه ای لذت بخش که داستان یکی از بهترین بازیهای dungeon crawler که تا به حال تجربه کرده ایم را بهطور کامل به پایان میرساند.

Disco Elysium: حشره افسانه ای Insulindian Phasmid
بازی Disco Elysium پر از لحظاتی است که احساسات شدید و غیرمنتظره ای ایجاد میکنند، چه شکستن دل باشد، چه شادی، یا جایی در میانه ی این دو. این همان هدیه ی یک بازی است که نوشتارش از بسیاری کتاب ها هم بیشتر است. اگر بخواهید، میتواند یک اثر قدرتمند ادبی باشد؛ یا صرفاً یک داستان کوتاه عجیب درباره ی یک پلیس سرگردان با تمایلاتی برای نژادپرستی سطحی باشد، انتخاب با شماست.
اما اگر مسیر رسیدن به حشره افسانه ای Insulindian Phasmid را دنبال کنید، با دیالوگ هایی بسیار تأثیرگذار، متفکرانه و در عین حال مینیمالیستی در کل بازی مواجه میشوید.
بخش زیادی از بار عاطفی این لحظه از این ناشی میشود که این موجود فقط یک افسانه به نظر میرسد؛ خرافهای بیاهمیت که توسط نظریهپردازان غیرمتعارف و ماجراجویان پیر دنبال میشود و دیگر چیزی برای شکار ندارند. در طول بازی، شما روی چیزهای دیگری تمرکز دارید، مثلاً قتل در مرکز داستان. اما لحظهای میرسد که صدای خشخش از میان علفها میشنوید. اگر همه چیز درست پیش برود، خود Phasmid ظاهر میشود، حشره ای بزرگ و لاغر شبیه چوب، با عمقی فلسفی فراتر از جایگاهش.
شاید شگفت انگیزترین نکته این باشد که پس از این مکالمه تأثیرگذار، انتظار میرود که هری توسط هم تیمی هایش به دلیل صحبت با هوا مورد تمسخر قرار بگیرد. معمولاً روایت اینطور پیش میرود که بگویند او در یک حالت خلسه بوده، یا تصور کرده، یا مشروبات باعث این شده. اما نه تنها کیم این شگفتی را میبیند، بلکه آن را با دوربین ثبت میکند.
این لحظه زیبا، شگفتانگیز، دلخراش و مهمتر از همه واقعی بود.
Red Dead Redemption 2: آخرین سفر آرتور
یکی دیگر از لحظات اشک آور و میزبان یکی از مرگ های شوکه کننده در دنیای بازی ها، مأموریت پایانی Red Dead Redemption 2 است که همه ما را به یک لحظه ی آرام و تنهایی نیازمند میکرد. همه میدانستیم که آرتور خواهد مرد، حکم مرگ او به دلیل سل ریوی در اوایل بازی مشخص شده بود — اما انتظار نداشتیم که در مسیر، اینقدر دوست پیدا کنیم.
وقتی آرتور آخرین سفرش را آغاز میکند، آهنگ That’s The Way It Is پخش میشود، او با اسب میتازد، نور خورشید روی تپهها میتابد و یادآوری گفته های کسانی که با آنها پیوند برقرار کرده بود در ذهنش بازمیگردد، مشخص است که تقریباً وقت خداحافظی فرا رسیده است.
نسخه ای با افتخارات بالا و پایین (High و Low Honor) برای این لحظه وجود دارد، اما در هر دو حالت، وقتی موسیقی شروع میشود و آرتور به خاطراتش فکر میکند، آمادهایم برای یکی از زیباترین وداع ها در تاریخ بازیهای ویدیویی.

Metal Gear Solid 4: اسنیک در تونل مایکروویو
ذکر Metal Gear Solid 4: Guns of the Patriots کمی وسوسه انگیزه، چون هنوز فقط روی PS3 در دسترسه (اگرچه کونامی اشاره کرده ممکنه روی پلتفرم های مدرن هم منتشر بشه)، اما برای بسیاری از ما که شاهد پایان سریال Solid Snake بودیم، این بازی پر از لحظات بهیادماندنی بود. یکی از این لحظات، تونل معروف مایکروویو است.
وقتی برای اولین بار بازی میکنید و نمیدانید چه چیزی در پیش است، تقریباً باور میکنید اگر دکمه را محکمتر فشار دهید میتوانید سریعتر از تونل عبور کنید. تونلی غیرممکن، چنان سخت که انگشتتان درد میگیرد. همه ما با هم فریاد میزدیم، در حالی که اسنیک، درست مثل نامش، از تونل میخزید و در معرض گرما و تشعشعات بود. وقتی دکمه را فشار میدادیم و حرکت دردناک او را می دیدیم، بسیاری از ما فکر میکردیم اسنیک اینجا خواهد مرد، بی هیچ مراسم و وداعی.
این لحظه یک قطعه زیبا از روایت داستانی است، که لحن دراماتیک روایت کوجیما را با ریتم کندی هماهنگ میکند تا با تمرکز بر گیمپلی مخفی کارانه مطابقت داشته باشد. این لحظه آهسته و طولانی بود و باعث شد بسیاری از ما بفهمیم که چقدر میخواستیم اسنیک زنده بماند.
Oblivion: ترک سیاه چال
یکی از بزرگ ترین لحظات دنیای بازی های مدرن از یک بازی قدیمی میآید که نزدیک به ۲۰ سال پس از انتشارش همچنان جایگاه ویژه ای در قلب ما دارد. نسخه Remaster بازی Oblivion یکی از پرفروش ترین بازیهای سال ۲۰۲۵ بوده و حق هم دارد.
با اینکه لحظات حماسی زیادی در Oblivion وجود دارد که نمیتوان همه شان را شمرد، یکی از بهیادماندنی ترین ها همان اولین حس وای! است: احساسی که وقتی برای اولین بار از زیرزمین بیرون آمدیم تجربه کردیم.
در این لحظه بود که درک کردیم این دنیای باز چقدر بزرگ است، آسمان و زمین را دیدیم، ساختمانها و گیاهان و جانوران را مشاهده کردیم. تا آن زمان در فاضلاب ها و سیاه چال ها خزیده بودیم، آموزش ها را یاد گرفته و شخصیت خود را ساخته بودیم، اما ناگهان Oblivion احساس دنیایی واقعی برای کاوش پیدا کرد.
توضیح این لحظه برای کسانی که هرگز بازی نکرده اند دشوار است، اما کهنه کاران سری The Elder Scrolls دقیقاً میدانند درباره چه چیزی حرف میزنیم.

The Last Guardian: جلب اعتماد Trico
The Last Guardian در ابتدای بازی پس زمینهی کمی ارائه میدهد. شما بهعنوان یک کودک کوچک در ته یک چاه بیدار میشوید. موجودی عظیم و تهاجمی آنجا با شماست و اگر بخواهید به او کمک کنید، پاداشتان یک آسیبدیدگی خواهد بود. اما این دشمن نیست. این یک حیوان وحشی ترسیده است، به همان اندازه آسیب پذیر که شما هستید، شاید حتی بیشتر. پس دوباره تلاش میکنید. کمی غذا برایش میآورید، اما او منتظر میماند تا شما دور شوید و سپس غذا میخورد. او از شما میترسد، اما شاید بتوانید اعتمادش را جلب کنید.
وقتی منبع درد Trico را شناسایی کردید و دوباره شکست خوردید، بالاخره تلاش و خطا نتیجه میدهد. این ممکن است ناشی از مراقبت بی وقفه ی این پسر جوان در مواجهه با خطر، یا همدلی ما با این حیوان ترسیده و زخمی، یا موسیقی احساسی و اشک برانگیز Takeshi Furukawa باشد، اما وقتی بالاخره اعتماد Trico جلب میشود و دستورات شما را دنبال میکند، این لحظهای است سرشار از احساسات که لحن باقی بازی را تعیین میکند.
Super Metroid: فرزند ساموس
اینکه Samus Aran در Metroid 2 از متروید نوزاد دلسوزی کرده یا صرفاً آن را برای مطالعات بیشتر گرفته، موضوع بحث است، اما احساس نوزاد نسبت به ساموس کاملاً واضح است. این نوزاد روی ساموس تأثیر گذاشته و تا جایی که میداند، او مادر واقعی اش است.
این عشق تا Super Metroid آشکار نمیشود، جایی که در نبرد آخر با Mother Brain، یک شگفتی از گذشته درست به موقع ظاهر میشود: همان نوزاد.
ظاهرش تغییر کرده و سوء رفتار و فاصله آن را تقریباً غیرقابل تشخیص کرده است، اما هنوز ساموس را به یاد دارد. درست وقتی که Mother Brain قصد دارد ضربه نهایی را وارد کند، نوزاد خود را در معرض خطر قرار میدهد و فدای ساموس میشود.
این لحظه مدت ها انتظار داشت، و پایانش بسیار غم انگیز و دلخراش است، اما این دیدار احساسی، مهربانی و دلسوزی را در دنیای بازیای که روحیه ی بخشندگی در آن کمیاب است، پاداش میدهد.
Danganronpa 2: افشای برنامه Neo World
Danganronpa وقتی بهترین تجربه را ارائه میدهد که چیز زیادی درباره داستان ندانید، پس تا جای ممکن از اسپویلرها دوری کنید، از جمله موردی که در ادامه آمده است.
بازی اول سری یک مزیت ویژه دارد: هیچ یک از افشاگریهای بزرگ هنوز رخ ندادهاند و شما تقریباً در طول داستان کاملاً گیج و سردرگم هستید. در پایان، همه چیز شروع به معنا پیدا کردن میکند و در نهایت چگونگی، چه کسی، چرا و چه چیزی داستان آشکار میشود.
وقتی به Danganronpa 2 رسیدیم، نویسندگان مجبور بودند همین روند را دوباره طی کنند، اما به نوعی از همان کلیشهها استفاده نکردند.
چطور ممکن است دوباره در چنین موقعیتی باشیم اگر داستان بازی اول را باور کنیم؟ چرا جهان مدام دچار اختلال و گلیچ میشود؟ چرا شخصیت ها با واقعیت سازگار نیستند و دنیای بیرون کجاست؟
تمام این سوالات در پایان شوکهکنندهی Danganronpa 2 پاسخ داده شد، جایی که مشخص میشود رویدادهای بازی در داخل برنامه واقعیت مجازی Neo World Program رخ داده، برنامهای که توسط بازماندگان بازی اول طراحی شده است.
این آگاهی و کشف شوکه کننده، یکی از بهترین پیچش های داستانی کل سری است، که به طرز خارقالعادهای توانست ما را در طول سه بازی اصلی در تعلیق و حدس و گمان نگه دارد.
Portal 2: پورتال روی ماه
اگرچه اخیراً از مقام بهترین بازی از نظر امتیاز در Steam پایین آمده، اما Portal 2 مدتهاست که یکی از محبوبترین بازیهای PC بوده، و حق هم دارد. این بازی یک پازل پیچیده و پاداش دهنده است که میتوان آن را تنها یا با یک دوست تجربه کرد، و داستانش عمق شگفت انگیزی در مورد شخصیتهایی دارد که در نسخهی اصلی Portal به ندرت به آنها پرداخته شده بود.
چل دوباره به تاسیسات بازگردانده میشود تا یک بار دیگر فرار کند، و داستان او با جزئیات بیشتری بررسی میشود؛ همچنین داستان GLaDOS، که در واقع یک قربانی تراژیک است، و هسته شخصیتی دوستانه Wheatley، که کاملاً برخلاف انتظار ماست، بیشتر روشن میشود.
برای مطالعه مقاله همه چیز درباره سیزن ترسناک 2025 Fortnitemares کلیک کنید.
مبارزهی نهایی با باس بسیار بزرگ، طاقت فرسا و ترسناک است، اما در نهایت بیفایده، زیرا تاسیسات شروع به فروپاشی میکند. یک لحظهی وحشت و اضطراب ایجاد میشود، تمام کاری که در دو بازی قبلی انجام دادهاید فقط قرار دادن پورتال ها و عبور از آن ها بوده. چگونه با این سطح عظیم تهدید واکنش نشان میدهید؟
و سپس پاسخ برایمان روشن میشود: یک سطح باقی مانده، و آن هم ماه است. گذاشتن پورتال نهایی و کشیده شدن به فضای بیرون یک لحظهی بسیار عظیم و تاریخی برای سریای است که تا آن زمان فقط محدود به اتاق ها و راهروهای کوچک بود، و مطمئناً جایگاهش را در این فهرست به دست میآورد.

Chants of Sennaar: پیوند زبان ها
Chants of Sennaar کمی مثل یک گنج پنهان است. در طول بازی، با لحظات احساسی فراوان مواجه میشوید و پازلهایی حل میکنید که باعث میشوند احساس کنید ضریب هوشی تان چند امتیاز بالاتر رفته است.
ایدهی اصلی بازی این است که زبان ها در طبقات مختلف این برج از هم جدا شدهاند و ساکنان هر طبقه خود را از کسانی که بالاتر یا پایینتر هستند جدا کردهاند، و قادر به ارتباط با یکدیگر نیستند. هدف شما این است که هر زبان را ترجمه کرده و سپس یک نخ مشترک بین آنها پیدا کنید.
یکی از زیباترین لحظات بازی زمانی است که بیش از یک زبان را کامل ترجمه کردهاید و میتوانید بین دو تمدن متفاوت ترجمه کنید. خصومت و ترس آنها به درک متقابل تبدیل میشود و شادی ای که وقتی علایق مشترک پیدا میکنند در آنها ایجاد میشود، میتواند هر کسی را اشکآلود کند.
همچنین حس میکنید چقدر باهوش هستید که این خود یک امتیاز اضافه است.
Silent Hill 2: معرفی Pyramid Head
Silent Hill 2 یکی از بهترین داستان ها در دنیای بازی های ویدیویی را دارد، اما شاید بتوان گفت یکی از بهترین معرفی های دشمن در تمام تاریخ بازیها را هم ارائه میدهد. در Silent Hill دشمنان کم نیستند، اما این یکی حسی کاملاً متفاوت دارد.
با افزایش نویز محیط و صدای قدم های جیمز که ریتم میدهد، او به انتهای یک راهرو میرسد که با میله های آهنی دندانه دار مسدود شده است. درست پشت آنها ایستاده است، ساکت، بیحرکت و مراقب — Pyramid Head. جیمز چارهای ندارد جز اینکه عقب بکشد، اما موهای گردن شما سیخ میشود، این شخصیت کیست و الان کجاست؟
وقتی وارد اتاق میشوید که او در آن است، میبینید که به راحتی با دو دشمن مقابله میکند، دشمنانی که اگر حتی کمی فرصت داشتند، شما را شکست میدادند. او قدرتمند و خون خوار است.
جیمز در یک کمد مخفی میشود و حرکت غیرطبیعی این دشمن انسان نما را تماشا میکند. به نظر میرسد میداند کجا هستید، اما شما را برای لحظهای بعد نگه میدارد. جیمز باید با این موجود روبه رو شود، و این لحظه ای زیبا و ترسناک خواهد بود.
منبع مقاله: https://www.gamespot.com/gallery/best-moments-gaming/2900-6993/


دیدگاه کاربران (1 دیدگاه)